شعرها و ترانه های پارسی

۵ مطلب با موضوع «شعر ها :: کلاسیک» ثبت شده است

گفتا تو از کجایی

گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی

گفتم منم غریبی از شهر آشنائی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری

گفتم بر آستانت دارم سر گدائی

  • simorgh

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟

کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟

 

برای دیدن ادامه شعر این پست را باز کنید...

  • simorgh

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید.

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید.

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟.


به ادامه مطلب بروید...

  • simorgh
حافظ شیرازی


سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا فروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس جهان گر چه در حد حسن است ز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی
دل خسته من گرش همتی هست نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
می صوفی افکن کجا می‌فروشند که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند که گویی نبوده‌ست خود آشنایی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع بسی پادشاهی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادت ز همصحبت بد جدایی جدایی
مکن حافظ از جور دوران شکایت چه دانی تو ای بنده کار خدایی
  • simorgh

بیا ای جان نو داده جهان را     /  /    ببر از کار عقل کاردان را

چو تیرم تا نپرانی نپرم    /  /       بیا بار دگر پر کن کمان را

ز عشقت باز طشت از بام افتاد   / /   فرست از بام باز آن نردبان را

مرا گویند بامش از چه سویست   /   /    از آن سویی که آوردند جان را

از آن سویی که هر شب جان روانست    / /    به وقت صبح بازآرد روان را

  • simorgh