شعرها و ترانه های پارسی

در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشم

يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۴ ب.ظ

در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشم
در عین کودک بودنم نان آورت باشم
هر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهات
با آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشم
وقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینی
یک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشم
آنروزها می خواستم تا خواهرم باشی
یا من پسر باشم شما هم مادرم باشی
تا آخر بازی سرم بر دامنت باشد
چشمم به تصویر گل پیراهنت باشد


دیشب که پشت کوهها خورشیدمان جا ماند
دیشب که خواب کودکی ها پشت درها ماند
دیشب که باد از بندها پیراهنت را برد
گل های سبز و صورتی دامنت را برد
یعنی که باید پیش من با روسری باشی؟
یعنی که شاید سهم از من بهتری باشی؟
دیدی که دنیا با خیالاتم چه ها کرد و
آخر بلوغ اینجا درونم کودتا کرد و…
دیدی چه شد پایان تلخ پیله سازیها؟
دیدی چه آمد بر سر اسباب بازیها؟
هفت آسمانم بی چراغ و مات و بی رنگ است
بانو! برای خاله بازیها دلم تنگ است
می خواهم اینجا در کنارت همسرت باشم
یک کوه قرص و مطمئن پشت سرت باشم
بعد از گذشت این همه تبعید اجباری
حالا اجازه می دهی در کشورت باشم؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی