شعرها و ترانه های پارسی



سیه‏ چرده‏ ای، لاغراندامکی‏؛ نجاتم دهد از غم روزگار

به زهرش کنم تلخی غم علاج‏؛ به افعی پناهنده گردم ز مار


چو در پرتو آتش افتد به تاب‏؛ مُکم، قیرگون شیرۀ جان او

خزد، نرم نرمک به گور سیاه؛‏ سیه‏ جسم بی ‏جان پیچان او


نفیرافکن از تاب آتش خزد، به غار سیه مار چنبر زده

‏ وزان رخنه گردد به کامم روان؛‏ سیاه اژدر تن به آذر زده


فریبا، خیال‏ آفرین، پرشکنج‏؛ بر آتش برقصد چو جادوگران‏

ببندد به افسون جادوئیش‏؛ سبک، دیدگانم به خوابی گران


فرود آورد پنجۀ زهرگین‏؛ به لرزان و پیچان عصب‏های من

‏ به روز اندرم دیده بر هم نهد؛ رُباید ز سر خواب شب‏های من


به نیروی سیّالۀ نشئه بخش‏؛ فراز فلک بال وپر، وا کنم‏

رها از کمند زمان و مکان‏؛ جهان تا جهان را تماشا کنم


منم شاه اقلیم وارستگی؛‏ سیه‏ دود او، هالۀ تاج من‏

قوی‏ فکرتان، آسمان ‏همتان‏؛ گه نشئه بینند معراج من


تو گر زهر خوانیش و گر پادزهر؛ مرا پادزهر است و داروی غم‏

که جز نیش سوزن نیارد برون‏؛ بن خار در پای کرده ورم


تو ای فارغ از غم، به انکار من‏؛ چه کوشی که جانت غمین نیست نیست!‏

بدانستی ار درد من داشتی‏؛ که مارا دوائی جز این نیست نیست!

  • simorgh

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی